ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت
نامه ای دارم از فاصله ها
چند شب بود که من خواب تو را می دیدم
خواب دیدم که فراری هستی
می گریزم از شهر
پاسبان ها همه جا عکس تو را می کوبند
جارچی ها همه جا نام تو را می خوانند
در همه کوی و گذر قصه تبعید تو بود
مردم و تیر و تفنگ
اسبهای چابک
متهم : قاتل گلهای سفید
جایزه : یک گل رزم
دوستت دارم بنویس ...
به کجا خواهی رفت
مردم شهر در پی تو می گردند
نگرانت شده ام
بی جوابم مگذار
پشت پاکت بنویس
متهم : قاتل گلهای سفید
تو که می دانی من عاشق گلهای
احساسات نازی داری تبریک میگم
سلام
بیدلی میگفت در پیش خدای
کای خدای آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کای این در بسته بود...
بینا بمانید.
سلام خوبی
وبلاگ قشنگی داری خوشحال میشم پیشم بیا ی
نمی خواهی دستانت را به من بسپاری؟
نمی خواهی میزبان دلتنگی هایم باشی؟
نمی خواهی حلقه یاس های سپید را به گردنم بیاویزی؟
نمی خواهی شبنم های اشتیاق را به چشمانم هدیه دهی؟
نمی خواهی گونه هایم را به شفافیت شرم بیامیزی؟
نمی خواهی دوباره به معصومیت نگاهم سوگند بخوری؟
نمی خواهی زمزمه کنی:به عظمت اشکی که در دیده ات می درخشد
به عظمت سکوتی که در زندگی ات جاری است
و به عظمت تمام دلشکستگی های بی صدایت
همیشه کنارت خواهم ماند؟نمی خواهی....