سفر کرده

به یاد برادرم

سفر کرده

به یاد برادرم

خانه دوست کجاست

خانه دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سواراسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها

بخشید.

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

"نرسیده به درخت،

کوچه باغیست که از خواب خدا سبز تر است

و در ان عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابیست.

می روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می ارد،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی،

دو قدم مانده به گل ،

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

و ترا ترسی خاموش فرا می گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست

یادداشته باشیم

زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند

فراموش کنیم

دیروز به تاریخ پیوست

فردا معماست

و امروز هدیه خداست

عشق یعنی خاطرات بی غبار،

دفتری از شعر و از عطر بهار

عشق یعنی یک تمنا یک نیاز

عشق یعنی چشم خیس مست او

زیر باران دست تو در دست او