سفر کرده

به یاد برادرم

سفر کرده

به یاد برادرم

آقابیا

خوب به رخسار تکیده ام نگاه کن ای شرافت و ای افتخار من و زمانه بی سیرت من!
به ژندگی جامه تقوایم و پوکی تارک ماءوایم.
تو خود نگاه شو و تو خود صدا.
تو خود  ندا  شو و تو خود  ردا.
بپوشان بر این عریان گدایان,
ستر ستار و بنوشان بدین تشنه گان, شربی از میستان دلدار
که گر نه ایم جملگی خادمین درگاهش, نه ایم بلا شک کم از غبار در راهش.
ای گذر کرده در زمان غریب به غربت این "سه ده" هزار سالم.
ای گذارده گام محبت به چشم و ای گذشته ز راه پر نشیب کویم
دوباره این چه شور و سوزیست که دل  بنا رسیده به شهر حرام
برخ کشد چنگ و به دل زند زخم, تام و تمام
کبود گنبد دارش به تیغ کشته همی
سحر تمام خیالم و شام  دار و ندارم
بتاز و بیا و دل زنده کن به مهمانی
تو ساقی  سحرم, ای عزیز کنعانی
دوباره عطر شبم عطر و بوی شعبانست
دوباره من سخنم  اشک و آه و افغانست
چه میشود من و ما را ؟
این چگونه احوال است؟
دوباره زارم و حیران به نیم شعبانش
دوباره دادم  و افغان من به  درگاهش
بیا تو یار و ببر دل  از  این   بیابانش
به هر کجا که تو هستی امیر و دربانش
بیا بیا و ببین که ما چه سان گشتیم
به سایش چرخ روز و ماه و دورانش
نه آبرو به جمال و نه روح در جانم
نه راه رفتنم از پیش و پس بود  آتش
زنم به زخمه چنگ را چنان که آن به سر زنم
رباعی  دل خراب  به ساز دل شکن زنم
نیامدی نگار من که من پی سمن بری
نشسته ام براه تو که آئی و رهم بری
بری مرا به آسمان بنزد یار و سروری
که منتظر تمام عمر پیش چنان  قلندری
شدم تمام چشم جان که بنگرم در او دمی
نیامدی   نگار  من !   نیامدی   نیامدی !
نگار من  نیامدی  ,   نیامدی  نیامدی
نظرات 1 + ارسال نظر
رضا(یه پسر شیطون) پنج‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 ق.ظ http://iloveu.blogsky.com

سلام
خوبی؟
آپم بیا تولدمه.[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد