سفر کرده

به یاد برادرم

سفر کرده

به یاد برادرم

عزیزم

 

به شبهای دل من ماهتابی

 

عبور روشن و گرم شهابی

 

برای دفتر خاموش عمرم

 

نوید شعر های ناب آبی

 

 

 

.........................................................

 

 

 

 

خلوت بی تو معنانداره

 

اینجا بدون نازنینم صفا نداره

 

.................................................................

 

 

رفتی وبا رفتن تو ٬رفته٬رفته٬شادی از کنارم

بی تو اما

آه دیگر

از کنار یک تبسم هم نمی افتد گذارم

 

چون کتاب خاطراتم خاطراتت را به خاطر می سبارم

 

بیت بیت شعرهایم نام زیبای تو را فریاد کردند 

 

اما.................

 

دیگر اکنون واژه ها لالند ومن بیش غزلها شرمسارم

سایه

سایه ها دلگیرند

 

 

 

دل من میگیرد

 

 

 

 

دوست دارم که کبوتر باشم

 

 

 

 

 

بروم تا خورشید

 

 

بروم سمت شکو فایی باغی بر گل

 

 

دل من شوق شکفتن دارد

 

 

دوست دارم که نسیمی باشم

 

 

بوزم در هر باغ

 

 

برم تا افق روشن صبح

 

 

تنهائی

 

تنهایی فرصتی است برای مرور غمها

 

ومن حدیث تنهاییم را در غزلی می سرایم که خود مطلع

 

آنم........

 

 

من امروز سبزترین ترانه ام را می سرایم

 

ترانه سبز من ترانه زندگی است.....

 

من امروز یک رباعی می سرایم.........

 

در مصراع اول از غمهای خویش می گویم.....در مصراع دوم از

 

تو می سرایم....سومین مصراع رااز او

 

 می سرایم که به من الفبای عشق را آموخت

 

و مصراع چهارم را ............راستی کدام کلمات برازنده این

 

مصراع است؟

 

 

 

 

ما نیز حقیقت را یا فتیم

روزی فرا خواهد رسید که از این زمان واین احساسها خواهم گریخت.

 

آری روزی از این سرزمین خواهم گریخت و نخواهم گفت از کجا آمده ام.

 

روزی می روم و جملات به یاد ماندنی نثارش می کنم و نخواهم گفت از

کجا آموخته ام.

روزی به عمق نگاهش خواهم رفت وبرایش تفسیر می کنم و می گویم

درونش چه چیز را یافتم و نخواهم گفت از کجا آموخته ام .

 

روزی برای نوادگان تعریف خواهم کرد داستان بی سرانجام نگا ه های

 

سرشار و سکوت مهروموم شده را وشاهنامه ای خواهم نوشت برای

 

آیندگان که بخوانند و بدانند که ما در زندگی همچون آلات شطرنج گاهی

 کیش و گاهی مات خواهیم شد.

 

روزی به او خواهم گفت :که او تنها کسی است که گفته ها را برایش

 

گفته ام و اولین شنونده آنهاست.

 

و می دانم که به خود می بالد از شنیدن آن همه زیبایی.

 

کاش من نیز شنونده حرفهای سرشاری باشم که برای اولین بار نزد من

 عیان می شوند.

 

تا من بتوانم و قادر باشم درب کتابهای شاهنامه زندگیم رابرای همیشه

ببندم برای گذشتگان و کتابچه زیبای زندگی جدیدم را تحریر کنم با همان

دستان لرزان که زمانی محکم و استوار شاهنامه ای را نوشت و آرام

نبود.

 

وحال می لرزد وآرام می نویسد تا بگوید (ما حقیقت را یافتیم) و دیگر از

 

وازه من سخنی به میان نیاورد.

و هیچ قفلی بر در آن نخواهیم بست.

 

آنگاه آرام قلم را می گذارم و به خوابی عمیق فرو خواهم رفت.

 

 

یا صاحب العصر (عج)

بذکرک عاش قلبی