قصه کوتاه عمر تو بی رحمانه بر دفتر خا کستری ام قلم می خورد
در اغوش ابرهای سرگردان شب
در فضای مبهم تنهایی
و صدای نا به هنجار جلاد که ترانه مرگ می سراید
در انتظار کلامی از تو
پدر تنها یک بار دیگر مرا صدا بزن
تا من با هزاران دست روزهایم را شکر گزاری کنم
بگو
تنها با یک کلام سرود اشکهایم را پا یان ده.
شعرازفاطمه سیستانی
چقدر سخته که عشقت روبروت باشه
نتونی هم صداش باشی
چقدر سخته که یک دنیا بها باشی
نتونی که رها باشی
چقدر سخته...
چقدر سخته که بارونی بشی هر شب
نتونی آسمون باشی
چقدر سخته که زندونی بمونی بی در و دیوار
نتونی همزبون باشی
چقدر سخته...
"چه بدبخته قناری که بخونه
اما رویاش حسه بیرونه
چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون
غمش یک قطره بارونه
چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه
ولی ظاهر پر از خنده
چقدر سخته که عشقت آسمون باشه
ولی آسون بگن چنده
چقدر سخته کلامت ساده پرپر شه
نتونی ناجیِش باشی
چقدر سخته که موندن راه آخر شه
نتونی راهیِش باشی
چقدر سخته توو خونت عین مهمون شی
بپوسی خسته بیرون شی
چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی
ولی توو سینه داغون شی
چقدر سخته که یک دنیا صدا باشی
ولی از صحنه ی خوندن جدا باشی
چقدر سخته که نزدیک خدا باشی
ولی غرق ادا باشی
"چه بدبخته قناری که بخونه
اما رویاش حسه بیرونه